۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

تنهايي و غم دوري يار

يك سخن و يه دريا در و دل
يك سخن و يه اسمون تنهايي
يك سخن و يه كوير تشته ديدار تو
اولين سخنم از تنهايي بي انتهاي ما آدمهاست، چيزي كه اغلب فراموشمون مي شه و وقتي يادش مي كنيم كه بايد از اينجا بريم...جايي كه توش خيلي دلبستگي ها داريم. اين جا حتما كل اين دنيا و مردن نيست بلكه مي تونه مكان و زماني باشه كه بهش خو كرده بوديم. زمان ديگه اي هم هست كه تنهايي بيش از زمان دل كندن آزار دهنده مي شه و اون زمانيه كه از كسي كه خيلي دوستش داري جدا شدي و نمي توني بهش برسي.
دلم نمي خواست اين كلام اول رو اينقدر تلخ شروع كنم اما چه كنم كه كامم تلخ تلخه.
دلم گرفته به اندازه روزهاي باروني كه آسمون داره مي تركه اما نمي باره.... چقدر دلگيره اين غبار غم و دوري.
چهار سال از زندگي شيرينم با مسعود مي گذره.... چهار سالي كه حتي يك روز هم از هم دور نبوديم. چهار سالي كه به سختي به دستش آورديم و قدرشو خوب دونستيم. اما يهو طوفاني اومد كه خار و خاشاك و گل و درخت رو باهم به هوا برد و همه چيزو كن فيكون كرد. اي كاش همه چيز دوباره درست بشه. همسري كه بهش افتخار مي كردم و هميشه در فرهيختگي و هوشياري زبانزد بودحالا ديگه در كنارم نيست. روزهاي زيادي رو به اميد اومدنش گذروندم و شبهاي زيادي رو تو تنهايي گريه كردم.
چقدر از اين دادگاه به اون دادگاه و دادسرا دوئيدم. مسعودي كه بهترين خبرنگار كشور شده بود نه يك بار بلكه دوبار و بارها مورد تشويق قرار گرفته بود حالا .....
نزديك عيد شده.... روزهاي اول هر روز منتظرش بودم و اصلا باور نمي كردم كه بيش از 5 ماه طول بكشه اين جدايي.... هر لحظه انتظار و انتظار و انتظار. كشنده است به خدا. تا حالا شده سر قراري كاشته بشين و طرف مقابل دير كنه؟ ديدين ثانيه ها عين يه ساعت مي گذرن. براي من ثانيه ها سال به سال مي گذره. اين تنهايي اشك آلودي كه مجبوري با لبخند تزئينش كني درد آور تر از اونيه كه فكرشو مي كردم.
دلم براي عشق مهربانم تنگ شده....
بيائيد همه با هم براي آزادي كساني كه در بند تنهايي اسيرند دعا كنيم.
يك قطره از درياي حرفهاي تنهايي ام هم نبود اين اندك كه گفتم.....

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه