۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

مرخصي مسعود، خواب يا بيداري؟!!!!

هنوز باورم نشده! خوابم يا بيدار.....
اميد اومدنش هميشه با من بود اما در اين چند روز كه به مرخصي آومده، هر بار كه به چهره معصوم و زيبايش نگاه مي كنم اين حس ناباوري در من بيشتر تقويت مي شه.
چه آرامشي در كنارش دارم. چه عشقي از او مي گيرم و به او مي ورزم. اي كاش بمونه...
اين آرامش موقتي كه هر آن منتظرم تمام بشوه....سخت است و ترسناك! ترس از اينهمه وابستگي ما و خصوصا متين كه اگر يك لحظه پدرش رو نبينه جيغ مي كشه و گريه مي كنه. نمي دونم اگر مسعود مجبور به بازگشت بشوه با اين پسر حساس چه كنم؟!
اضطراب جدايي خطرناكه و اين وصل و عادتي كه در اين مدت ايجاد شده و خلا نه ماه را پر كرده اگر باز به جدايي بيانجامه خطرش بيشتر مي شوه و اثرات مخرب وحشتناكي در روحيه دردونه م مي گذاره.
توكلم بر خداست و نگاهم بر آسمان. به چهره زيبا و خسته مسعود كه نگاه مي كنم، انگار تنهايي و فشار تمام اين مدت را در چشمانش، شقيقه هاي سفيد شده اش و لاغري بيش از پيشش مي بينم. نمي دونم او در چهره من خستگي رو مي بينه يا نه اما سعي مي كنم كه نبينه.
دوستش دارم، بي نهايت. هرچند مي دانم اين وصل ها و جدايي ها غناي عشقمون رو صد چندان مي كنه، اما سختي اين دوري ها كه هر لحظه مي ترسيم دوباره پيش بياد، پيري زودرسي براي هر دوي ما به ارمغان آورده.
مسعود خيلي شكسته شده..... كوله باري از تجربه بر دوششه و دركلامش استواري و محكمي موج مي زنه اما به وضوح مي بينم كه نبود او در اين مدت در اجتماع و دوريش از خانواده چه اثرات مخربي برروح و روانش بر جاي گذاشته.
نگرانم و شاد بسيار شاد. شادي كه نشونش اين مدت تنها چشمان پر اشكم بوده!!!!
تنها چيزي كه آزارش مثل نيش زنبور بر روح هر دوي ما فرو ميره و جانمونو مي سوزونه، حضور دوستانمون در زندانه و نگراني از برگشتن دوباره مسعود.
اي كاش اين آمدن رفتني در پي نداشته باشد....
به اميد آزادي هميشگي تمام زندانيان در بند


۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

عينك خيلي بهش مياد.....
تو اين ده ماه اوليني هاي زيادي از همسرم ديدم.
اولين بار بود كه اشكشو ديدم
اولين بار بود كه تن ذخمي از شكنجه هاشو ديدم
اولين بار بود كه ..........
بله اولين بار بود كه عينكو رو صورتش ديدم.
اين عكس مربوط به آخرين ملاقاتمون در خرداد ماهه كه بعد از اون مسعود عزيزم بيمار شده و فكر كنم يه اولين ديگه به اولين هاي قبلي اضافه مي شه ..... چهره پر از جوش هاي آبدار عزيز دلم
نمي دونم چطوري شده! شدت بيماريش چطوره،اصلا حالش چطوره
اينقدر مي دونم كه تو بيمارستان اوين!!! بستري شده و تحت مراقبته.متين كوچولوي خوشگلم هم مبتلا شده. چه اوضاعي دارم اين روزها....
خانواده كوچيك و مهربونم همه بيمارن و من تنها و درمانده ، هيچ كاري براشون از دستم بر نمياد. براي اينكه تو مسير خونه تا محل كار متين اذيت نشه پيش مادر مسعود گذاشتمش و من كه بدون نفس پسرم شبها خوابم نمي برد الان چهار شبه كه تنها و بي كس شدم.
تنها مونسم در نبود مسعود، اين سيد كوچولوي شيطون بود كه حالا اونم پيشم نيست. دارم دغ مي كنم.
دو روز از حال مسعود خبر نداشتم و وقتي امروز زنگ زد ...... نمي تونم حالمو تشريح كنم. از خوشحالي تو آسمون بودم يا از غم مريضيش تو اون واويلاي بي توجهي در قعر چاه !!!
اين هفته نمي تونم برم ملاقاتش، ولي دوست داشتم ببينم چهره پر جوشش چه شكلي شده!!!! مسعود همه شكليش برام بامزه و جذابه. از بس كه دوستش دارم.
دوري مسعود و متين داره منو مي كشه. واقعا نمي دونم اگر مي دونستم عاشق شدن اينهمه درد و سوز سينه داره باز هم آرزوي عاشق شدن مي كردم.نمي دونم. اما اينو مي دونم كه امتحان خدا هر چي سخت تر باشه بركات و آمرزشش هم بيشتره و رشدي كه به انسان مي ده عظيم تر. اگر خدا نبود چي كار مي كردم؟ با كي درد و دل مي كردم؟ به كي اميد مي بستم؟
صفا و صميميتي كه بين كمتر زوجي اين روزها پيدا مي شه، مي شه بين اكثر ما همسراني كه از هم اينطوري دور افتاديم پيدا كرد. نه به خاطر اينكه دور شديم. قبل از اين مشكلات عاشق بوديم و مبتلا شديم..... چون هر عشقي تا آزموده نشه كه عشق نيست. تا آتيشش شعله ور نشه كه عشق نيست.
مادر.... همسر..... ستون خونه.... تنها موندم.تنهاي تنها. شكر خدا
نگاهم به روزيه كه دوباره دستم تو دست متين باشه و دست متين تو دست پدرش و با هم به ديدار امام رضا(ع) بريم. آخ كه چقدر در حسرت يه زيارتم.
عينك خيلي بهش مياد.......
از بس كه دوستش دارم.......



۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

هفت سين و اوين و تولد غمگين

هر سال با زمان متولد مي شوم و اميد،همچون شكوفه هاي بهاري در روحم مي شكفد. ولي امسال زمان ايستاد و به قامت صبرم سر فرود آورد. به آتش شعله ور عشق در قلبم كه در نبود معشوق شعله مي كشيد.....و سكوت كرد. تحويل سال آيات سوره ياسين زمزمه من و متين بود و نسيم نفس مسعود كه نزديكمان، در كوچه پس كوچه ها اطراف اوين نوازشگرلطيف دقايق تحويل سال مي شد......چه باران اشكي مي باريد و چه ثانيه هاي پر شكوهي بود. صبوري وجودم به استواري كوه و جويبار احساسم روان بر پهناي صورت،سال صبر و استقامت! سال عشق و معرفت. سال! سال! سال! چه فرق مي كند. من يك عاشقم. متولد زمان و بهار.... ايستاده در برابر هجوم ظلم و بيداد.....تنها نيستم كه خدا اينجاست روي لبخندهاي متين، بر قطره قطره اشكم پيداست.
دوستش مي دارم اين شجاعت وصف ناپذير را كه توان گفتنش براي كس نيست.8 سال يا 8 ماه يا 8 لحظه از لحظات زندگي..... اگر 8 دقيقه از عمرم هم مانده باشد باز بر عهد عشقم پايدارم. دور يا نزديك.... زندان يا سفر چه تفاوت.... ناياب است اين گوهر صبر و عشقي كه من و مسعود داريم. اگر حتي عين 8 سال زنداني ديوار هاي اوين باشد باز هر سال هفت سين محبتم روبه روي سربازهاي تا دندان مسلح پهن مي شود حتي اگر باتوم و گاز اشك آور عيدي سال نوي من باشد باز در كنار عشقم مي مانم كه حق او از هر آسايشي با ارزش تر است. حق بودن با فرزند كوچكش، حق آرامش در كنار خانواده. حق داشتن سال نو.... نو بودن براي دزدان حق است و براي مرد پاكي چون مسعود قدغن، عجبا از اين دنياي وارونه!
روزي تمام مي شود اين لحظه هاي سرد..... خورشيد را براي همين آفريده اند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

هفت سين از جنس اوين

هر وقت مي خوايم بريم ملاقات، كوه هاي دركه پيداست. هوا عاليه و اين چند وقته هم كه درختا شكوفه كردن و همه جا سبز شده. اما برعكس هوا، آدمايي رو تو راه جاده باريك منتهي به دركه مي بينيم كه چهره هايي درهم و خسته دارن و همگي تو زمستون غمناك خودشون فرو رفتن.
هيچ خبري از شادي بهاري تو چهره هاشون نيست و انتهاي غم و دلتنگي رو مي شه از نگاه هاي غمگين و نگرانشون ديد.
سال جديد و اسارت، سال جديد و تنهايي، سال جديد و دلتنگي، سال جديد و ..... سال جديد ما اويني ها با بقيه فرق داره. ما از همه سفره هفت سين، فقط اسارت ماهي رو مي بينيم. چون حس اسارتو خوب درك مي كنيم.
9 شب، دردل تاريكي و ظلمات آسمان، جلوي اوين مي نشينيم و سفره هفت سين پهن مي كنيم. در سكوت پر فريادمون، به نور شمعهاي روشن خيره مي مونيم و به خاطر مياريم سال پيش كجا بوديم و در كنار عزيزامون چطور مي خنديديم؛ و حالا نزديك شون هستيم و در عين حال دور دور، پشت ديوار هاي بلند سنگي و سيماني، ميله هاي بلند تنهايي و اسارت .....
پشت همين درها مي شينيم تا بگيم كه تنها نيستند. مي دونند كه ما اونجائيم. اين حق دريغ شده از بچه هاي كوچيك ماست كه به جاي آغوش پدران بايد بر سنگ فرش هاي سيماني جلوي درب اوين بدوند و به جاي شادي و شور سال جديد، سر بر شانه هاي مادراشون، گريه مظلوميت و دوري از پدر بريزند.
چه اهميتي داره؟ تنها جوابي كه اين روزها از بزرگ و كوچك مي شنوي اينه.اونايي كه جسارت دارند!!! بلند مي گن: تا درس عبرتي باشد كه از خط ؟؟؟ خارج نشيد. و آنها كه نگاهي به بچه هاي كوچك ميندازن با آهي كشدار مي گن: آآآآخخخخخي، نازي.
نه درس عبرت اين يكي و نه دلسوزي اون يكي....... ما ايستاديم. محكم و استوار و صبور تا سختي ها تموم بشه ؛ من كه شخصا به دلسوزي هيچ كس نيازي ندارم.
كسي نيازمند دلسوزيه، كه از ياد خدا غافله و روز قيامت و جزاي ظلم را فراموش مي كنه. نه امثال چون مائي كه لحظاتمون فقط و فقط با ياد خدا و مناجات با او مي گذره و در دانشگاه اين روزها و روزهاي سال جديد مشغول ساخته شدن و امتحان پس دادن نزد خداوند متعال هستيم.
هر ابتلايي امتحانيه از نزد پروردگار و ما اميد به سربلند بيرون اومدن از اين آزمون بزرگ رو داريم. نه فقط براي خودمون، براي هر كسي كه خودشو مسلمان مي دونه، چون اونم برادر و خواهر ديني ماست. حالا چه دوست ما باشه و چه دشمن؛ كه البته در اصل دين اسلام دشمني وجود ندارد وقتي هم كيش و هم آئين باشيم...... اما خوب چه مي شه كرد كه همه اين حرف رو قبول ندارند و به دشمن داشتن و دشمن پنداشتن ديگران عادت كردند.
سفره هفت سين امسالم رنگين نيست. اما هيچ عيدي رو به اندازه عيد امسال غني و پربار نديم و اينقدر به پروردگارم نزديك نبودم.
سال، جديد مي شوه و با نبود يارم، غم دوري يار واقعي دين بيش از پيش آشفته ام مي كنه و تازه مي فهمم كه انتظار واقعي اونه كه الان دارم و بايد اينطوري باشه كه ثانيه به ثانيه در غم درويش بسوزي و اين انتظاره، كه سازنده و نتيجه بخشه و ظهور رو نزديك مي كنه.
هر لحظه به خودم مي گم بايد محكم باشم. بايد صبور باشم. اما حقيقت اينه كه عشق يار دربندم در اين لحظات پاياني سال سوزناك تر مي شه و اين 6 ماهي كه ازش دور بودم اندازه قرني به نظرم مياد. سال برام از 4 مهر ايستاده انگار.... مي دونم همه ما از لحظه دوري عزيزامون زمان برامون ايستاده و زندگي نكرديم مگر در غم و غصه.
شاد باشيد پيش عزيزاتون...... شادي در لحظه شايد لذت بخش باشه اما اگر ظلمي كرديد مراقب لبخند هاتون باشيد و بترسيد كه گريه هاتون نزديكه و آتش حق الناسي كه پروردگار در آيات بيشمار قرآن گفته بسيار نزديك تر از اونيه كه تصور مي كنيد. اين حرف شامل همه ما مي شه و بايد مراقب باشيم و دعا كنيم پشت خنده هاي ما گريه يتيمي يا درد كشيده اي نباشه كه اون وقت نگاه غضب آلود خداوند به ما خواهد افتاد.
سال و ماه و روز و ساعت و دقيقه و ثانيه و كمتر از ثانيه...... اگر در عبادت و بندگي و محبت به بندگان خدا بودي همه وقت عيد مي شه. سالتون به اين معنا مبارك باشه. مباركي كه پس از اتمام زندگي اين دنياتون و شروع زندگي ابدي، باز هم مبارك بمونه
براي آزادي غزيزاي ما هم دعا كنيد......
دعاي همه ما سر سفره هاي هفت سين آزادي، ظهور مرد آزادگي، حضرت ولي عصر(عج). آمين،

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

شروع بهار، در فراق يار

همه توتب و تاب عيدن. خونه تكوني ها و خريد عيد و سفره هفت سين. درختا شكوفه كردن. هوا عالي شده و پرنده ها با سرور عجيبي مي خونن. حتي تو اين تهران پر دود و كثيف هم شادي طبيعت تو اين روزها بر ستم ما آدما عالب مي شه. ستمي كه قبل از طبيعت به جسم و روح خودمون مي كنيم. زندگي و باز زندگي . تنهايي و باز تنهايي. چيزي كه با ديدن هر ويترين مغازه و خانواده خوشبختي مياد سراغم. منم از شدت خوشبختي با همسرم كه الان از دوريش در غذابم.با خودم لج كردم..... اونقدر در و ديوارو سابيدم كه به كمر درد افتادم. فايده نداره؛ درد روح عذابش صد درجه از جسم زجر آور تره. باد تند بهاري وقتي به صورتم مي خوره و شكوفه هاي نورسته قشنگ رو شاخه هاي تازه بيدار شده مي درخشن، مي خوام شاد بشم مي خوام مثل طبيعت زنده بشم مي خوام لذت ببرم از شكوه خلقت پروردگار و تجلي زيباي حيات! اما لبخندمو غمي از ته دل رو لبم مي خشكونه. وقتي عشق همه وجودتو پر مي كنه و بعد ذره ذره تو لحظه هات، فكرت، احساست و همه دنيات رسوخ مي كنه، ديگه فرار از دستش و يك لحظه غافل بودن از اين عنصر ناب آفرينش غير ممكنه.
افتخار مي كنم. به خودم، به همسرم، به پسر كوچيكم كه يه دنيا دوستش دارم. به اين احساس شيرين مادري؛ به عشق زيباي زندگيم. به اين صبري كه هيچ وقت فكر نمي كردم اينقدر زياد باشه..... فكر مي كردم نمي تونم تاب بيارم. به اين شجاعت مثال زدني كه كمتر پيدا مي شه و دچار پارادوكسي شده كه .....
اما من توش شك ندارم. صبر ومقاومت مسعود سرپا نگهم مي داره. نمي ذاره بشكنم. هر بار صدام خسته باشه بهم اميد ميده و آرومم مي كنه.دقيقه ها چقدر با ارزشند؟!!!! هيچ وقت به اندازه اين ايام به اين موضوع با عمق وجودم پي نبرده بودم. وقتي صداشو مي شنوم حتي براي يك دقيقه، واقعا زنده ميشم.... مثل همون باد بهاري كه شاخه خشكيده رو زنده مي كنه. نشونه اش هم قطره اشكيه كه از نوشتن اين سطور بر گونه ام مي نشينه.
چند جمله..... همه احساسمونو، حال و روزمونو و حتي تموم لحظات زندگي مشترك دور از هم رو زندگي مي كنيم. تا حالا تو 2 دقيقه زندگي كردين؟
خسته ام اما محكم. نشسته ام!!!! نمي تونم بگم ايستادم چون پاهام ديگه توان ايستادن نداره اما هنوز هستم، زنده ام و اميدوار. وقتي نمي توني ايستاده نماز بخوني باز اجازه داري نشسته به درگاه الهي بري . در هر حالتي پذيرفته اي اگر خالص باشي.
با تموم وجودم عاشق اين خالق زيبايي هام . نشسته نماز عشقمو مي خونم اما مي دونم صلاحي در كاره كه گرهم باز نمي شه...... عشق زمينيم آزاد نمي شه.
عيدم عزا نمي شه.... چون همسرم زنده است و سالم. اشكمو با پست سپاس به درگاه خدا مي فرستم و ازش مي خوام دوباره من و مسعود و بهم ببخشه همون طور كه چهار سال پيش بعد از دو سال دوري و مخالفت خانواده ها بهم رسوند.
سفره هفت سين مي اندازم.
سبزه سبز مي كنم به سبزي دل مادريم....
ماهي به تنگ مي ذارم و اول تحويل سال آزادش مي كنم به وظيفه همسريم.....
و دعاي حول حالنا رو بلند بلند و با اشك ديده زمزمه مي كنم به تكليف بندگيم.
اي كاش ذره اي و ذره اي امام زمانم از من راضي باشه و زودتر بياد چون اميدي به احقاق حق دين بجز او به هيچ كس ديگه نمي شه بست.
قلبمو غم عميقي فشار مي ده. دوري همسرم! ظلم بسيار به خودم و پسرم! و از همه بيشتر كج فهمي هاي به اسم دين و ايمان! ديني كه دوستش دارم و به خيانت بهش متهم مي شم. زجري پايان ناپذيركه لحظه به لحظه بيشتر مي شه.
چند قرن از غيبت مي گذره!
ميرم بالا....نزديك مسعود. خونه بي يار خالي باشه بهتره. مي رم پشت در اوين مي شينم. حتي اگر نذارن ببينمش و سال نو رو با اون شروع كنم باز بهش نزديكم. آخه جفت من اونه يار من. گنجيشكي كه يار نداره حتي تو بهارم ساكت مي شه. اما هنوز 3 روز كاري ديگه هست .... اميدم سر جاشه..... حتي تا ثانيه آخر اين سال كهنه باز هم اميددارم. اين تنها نورقلب منه.... كم سو مي شه گاهي اما نمي ذارم خاموش بشه. سال جيد سال محبته. سال عشق . براي من هميشه اينطوري بوده..... چون لحظه تولد سال لحظه تولد من هم هست پس هر سال با شروع جديد سال متولد مي شم. تولدت مبارك فاطمه جونم. خودمو، شوهرمو، پسرم و هر آدمي كه تو اين دنيا هست رو دوست دارم به حرمت آفرينش آفريدگار كه ارزشمند و عظيمه.
عشق اساس آفرينشه..... پس من عاشقم عاشقم عاشقم عاشق......ع ا ش ق.

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

تنهايي و غم دوري يار

يك سخن و يه دريا در و دل
يك سخن و يه اسمون تنهايي
يك سخن و يه كوير تشته ديدار تو
اولين سخنم از تنهايي بي انتهاي ما آدمهاست، چيزي كه اغلب فراموشمون مي شه و وقتي يادش مي كنيم كه بايد از اينجا بريم...جايي كه توش خيلي دلبستگي ها داريم. اين جا حتما كل اين دنيا و مردن نيست بلكه مي تونه مكان و زماني باشه كه بهش خو كرده بوديم. زمان ديگه اي هم هست كه تنهايي بيش از زمان دل كندن آزار دهنده مي شه و اون زمانيه كه از كسي كه خيلي دوستش داري جدا شدي و نمي توني بهش برسي.
دلم نمي خواست اين كلام اول رو اينقدر تلخ شروع كنم اما چه كنم كه كامم تلخ تلخه.
دلم گرفته به اندازه روزهاي باروني كه آسمون داره مي تركه اما نمي باره.... چقدر دلگيره اين غبار غم و دوري.
چهار سال از زندگي شيرينم با مسعود مي گذره.... چهار سالي كه حتي يك روز هم از هم دور نبوديم. چهار سالي كه به سختي به دستش آورديم و قدرشو خوب دونستيم. اما يهو طوفاني اومد كه خار و خاشاك و گل و درخت رو باهم به هوا برد و همه چيزو كن فيكون كرد. اي كاش همه چيز دوباره درست بشه. همسري كه بهش افتخار مي كردم و هميشه در فرهيختگي و هوشياري زبانزد بودحالا ديگه در كنارم نيست. روزهاي زيادي رو به اميد اومدنش گذروندم و شبهاي زيادي رو تو تنهايي گريه كردم.
چقدر از اين دادگاه به اون دادگاه و دادسرا دوئيدم. مسعودي كه بهترين خبرنگار كشور شده بود نه يك بار بلكه دوبار و بارها مورد تشويق قرار گرفته بود حالا .....
نزديك عيد شده.... روزهاي اول هر روز منتظرش بودم و اصلا باور نمي كردم كه بيش از 5 ماه طول بكشه اين جدايي.... هر لحظه انتظار و انتظار و انتظار. كشنده است به خدا. تا حالا شده سر قراري كاشته بشين و طرف مقابل دير كنه؟ ديدين ثانيه ها عين يه ساعت مي گذرن. براي من ثانيه ها سال به سال مي گذره. اين تنهايي اشك آلودي كه مجبوري با لبخند تزئينش كني درد آور تر از اونيه كه فكرشو مي كردم.
دلم براي عشق مهربانم تنگ شده....
بيائيد همه با هم براي آزادي كساني كه در بند تنهايي اسيرند دعا كنيم.
يك قطره از درياي حرفهاي تنهايي ام هم نبود اين اندك كه گفتم.....

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه