۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

شروع بهار، در فراق يار

همه توتب و تاب عيدن. خونه تكوني ها و خريد عيد و سفره هفت سين. درختا شكوفه كردن. هوا عالي شده و پرنده ها با سرور عجيبي مي خونن. حتي تو اين تهران پر دود و كثيف هم شادي طبيعت تو اين روزها بر ستم ما آدما عالب مي شه. ستمي كه قبل از طبيعت به جسم و روح خودمون مي كنيم. زندگي و باز زندگي . تنهايي و باز تنهايي. چيزي كه با ديدن هر ويترين مغازه و خانواده خوشبختي مياد سراغم. منم از شدت خوشبختي با همسرم كه الان از دوريش در غذابم.با خودم لج كردم..... اونقدر در و ديوارو سابيدم كه به كمر درد افتادم. فايده نداره؛ درد روح عذابش صد درجه از جسم زجر آور تره. باد تند بهاري وقتي به صورتم مي خوره و شكوفه هاي نورسته قشنگ رو شاخه هاي تازه بيدار شده مي درخشن، مي خوام شاد بشم مي خوام مثل طبيعت زنده بشم مي خوام لذت ببرم از شكوه خلقت پروردگار و تجلي زيباي حيات! اما لبخندمو غمي از ته دل رو لبم مي خشكونه. وقتي عشق همه وجودتو پر مي كنه و بعد ذره ذره تو لحظه هات، فكرت، احساست و همه دنيات رسوخ مي كنه، ديگه فرار از دستش و يك لحظه غافل بودن از اين عنصر ناب آفرينش غير ممكنه.
افتخار مي كنم. به خودم، به همسرم، به پسر كوچيكم كه يه دنيا دوستش دارم. به اين احساس شيرين مادري؛ به عشق زيباي زندگيم. به اين صبري كه هيچ وقت فكر نمي كردم اينقدر زياد باشه..... فكر مي كردم نمي تونم تاب بيارم. به اين شجاعت مثال زدني كه كمتر پيدا مي شه و دچار پارادوكسي شده كه .....
اما من توش شك ندارم. صبر ومقاومت مسعود سرپا نگهم مي داره. نمي ذاره بشكنم. هر بار صدام خسته باشه بهم اميد ميده و آرومم مي كنه.دقيقه ها چقدر با ارزشند؟!!!! هيچ وقت به اندازه اين ايام به اين موضوع با عمق وجودم پي نبرده بودم. وقتي صداشو مي شنوم حتي براي يك دقيقه، واقعا زنده ميشم.... مثل همون باد بهاري كه شاخه خشكيده رو زنده مي كنه. نشونه اش هم قطره اشكيه كه از نوشتن اين سطور بر گونه ام مي نشينه.
چند جمله..... همه احساسمونو، حال و روزمونو و حتي تموم لحظات زندگي مشترك دور از هم رو زندگي مي كنيم. تا حالا تو 2 دقيقه زندگي كردين؟
خسته ام اما محكم. نشسته ام!!!! نمي تونم بگم ايستادم چون پاهام ديگه توان ايستادن نداره اما هنوز هستم، زنده ام و اميدوار. وقتي نمي توني ايستاده نماز بخوني باز اجازه داري نشسته به درگاه الهي بري . در هر حالتي پذيرفته اي اگر خالص باشي.
با تموم وجودم عاشق اين خالق زيبايي هام . نشسته نماز عشقمو مي خونم اما مي دونم صلاحي در كاره كه گرهم باز نمي شه...... عشق زمينيم آزاد نمي شه.
عيدم عزا نمي شه.... چون همسرم زنده است و سالم. اشكمو با پست سپاس به درگاه خدا مي فرستم و ازش مي خوام دوباره من و مسعود و بهم ببخشه همون طور كه چهار سال پيش بعد از دو سال دوري و مخالفت خانواده ها بهم رسوند.
سفره هفت سين مي اندازم.
سبزه سبز مي كنم به سبزي دل مادريم....
ماهي به تنگ مي ذارم و اول تحويل سال آزادش مي كنم به وظيفه همسريم.....
و دعاي حول حالنا رو بلند بلند و با اشك ديده زمزمه مي كنم به تكليف بندگيم.
اي كاش ذره اي و ذره اي امام زمانم از من راضي باشه و زودتر بياد چون اميدي به احقاق حق دين بجز او به هيچ كس ديگه نمي شه بست.
قلبمو غم عميقي فشار مي ده. دوري همسرم! ظلم بسيار به خودم و پسرم! و از همه بيشتر كج فهمي هاي به اسم دين و ايمان! ديني كه دوستش دارم و به خيانت بهش متهم مي شم. زجري پايان ناپذيركه لحظه به لحظه بيشتر مي شه.
چند قرن از غيبت مي گذره!
ميرم بالا....نزديك مسعود. خونه بي يار خالي باشه بهتره. مي رم پشت در اوين مي شينم. حتي اگر نذارن ببينمش و سال نو رو با اون شروع كنم باز بهش نزديكم. آخه جفت من اونه يار من. گنجيشكي كه يار نداره حتي تو بهارم ساكت مي شه. اما هنوز 3 روز كاري ديگه هست .... اميدم سر جاشه..... حتي تا ثانيه آخر اين سال كهنه باز هم اميددارم. اين تنها نورقلب منه.... كم سو مي شه گاهي اما نمي ذارم خاموش بشه. سال جيد سال محبته. سال عشق . براي من هميشه اينطوري بوده..... چون لحظه تولد سال لحظه تولد من هم هست پس هر سال با شروع جديد سال متولد مي شم. تولدت مبارك فاطمه جونم. خودمو، شوهرمو، پسرم و هر آدمي كه تو اين دنيا هست رو دوست دارم به حرمت آفرينش آفريدگار كه ارزشمند و عظيمه.
عشق اساس آفرينشه..... پس من عاشقم عاشقم عاشقم عاشق......ع ا ش ق.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر